داستان زیبایی که دیشب (شب اول محرم۹۷) حاج آقا حافظی نسب تعریف کرد ، خواندنی است:
یکی از تجار کوفه نقل میکند: با پدرم برای تجارت از کوفه به شهرهای دیگر مسافرت میکردیم، به یک کاروانسرای عراقی که میرسیدیم، پیرمردی را آنجا میدیدیم که زیر سایهبانی نشسته؛ هر کاروانی که از راه میرسد، بلند میشود، نزدیک رفته و خوب کاروان را بررسی میکند و بعد ناامید برمیگردد و زیر سایه استراحت میکند. یک بار پدرم جلو رفت و پرسید: پدرجان اینجا در این بیابان بدون خانه و زندگی و کار دنبال چه میگردی؟ گفت: «وقتی جوان بودم خدمت آقا رسول الله صلیاللهعلیهوآله بودم که امام حسین علیهالسلام، که آن زمان کودکی بود، وارد شد. بلافاصله رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهبرخاست و او را در بغل گرفت و روی پاهای خودش نشاند و با حالت گریه فرمود: این حسین من روزی در سرزمینی به نام کربلا تنها و غریب میماند. هر کدام از شما آن روز به فریادش برسید و یاریش کنید، فردای قیامت با من محشور خواهید شد. سالها از این قضیه گذشت تا چند وقت پیش که من از اینجا رد شدم و فهمیدم نام این سرزمین کربلا است. تا نام این سرزمین را شنیدم، یاد کلام رسول الله صلیاللهعلیهوآله افتادم، از ابی عبدالله علیهالسلام سراغ گرفتم. گفتند از مکه به سمت کوفه حرکت کرده. فهمیدم پیشبینی حضرت در حال اتفاق است. اینجا ماندم و به انتظار نشستم تا وقتی امام حسین علیهالسلام وارد سرزمین کربلا میشوند، اولین کسی باشم که به یاری پسر رسول خدا صلیاللهعلیهوآله میروم.» ما برگشتیم به کوفه. بعد از حادثه عاشورا پدرم گفت: «برویم ببینیم برای این پیرمرد چه اتفاقی افتاده.» به کربلا رفتیم و دیدیم کمی پایین تر از پیکر مطهر امام حسین علیهالسلام در خون خودش غلتیده و به شهادت رسیده است.[١] بین این پیرمرد و عزاداران شب اول محرم وجه شباهت مهمی وجود دارد، درست است که همه کسانی که به یاری امام رفتند و در راه امامشان جنگیدند، عنداالله مأجور هستند، اما السابقون السابقون اولئک المقربون.[٢] فرق است بین این پیرمرد که قبل از ورود امام، در کربلا به انتظار امامش نشسته بود و کسانی که روز آخر یا لحظات آخر به یاری امامشان شتافتند.
سلام
من خیلی داستان دوست دارم ممنون از حاج اقا
بعد یه چیز دیگه دیشب این ویدئو پروژکتور خراب بود خواهش میکنم برای امشب درستش کنید و صدا هم خیلی میپیچید ممنون میشم برای امشب درستش کنید